کد مطلب:151498 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:171

اتمام حجت
در جائی كه حسین - علیه السلام - نماینده و نمودار رسولان و رسالتهای الهی است، پس بناگزیر باید در تبلیغ این رسالتها به راه آن رسولان برود. ایشان پیش از آنكه كار به كارزارهای سرنوشت ساز برسد، بیشترینه ی اوقاتشان را در ابلاغ رسالت و اتمام حجت بر مردمانشان سپری می كردند؛ حسین - علیه السلام - نیز چنین كرد.

این كه برخی تحلیلگران تاریخ بپندارند: «مردم كوفه را با حسین جنگیدند، او را نمی شناختند و از اهدافش چیزی نمی دانستند»!، تنها تحریف حقائق از وجهی دیگر است. چگونه تنها پس از گذشت «پنجاه سال» از وفات پیامبر امت، می توان ادعا كرد كه امت، نواده ی پیامبرش را نمی شناسد؟! چنین امتی كارش زار است!! بویژه اهل كوفه كه حسین - علیه السلام - پنج سال در مدت حضور امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - در كوفه (40 - 36 ه)، در میان ایشان زیسته است؛ چه امت كودنی باید باشد كه تنها پس از بیست سال، دیگر فرزند پیشوای خود را نشناسد!!

این عذری است - به مراتب - بدتر از گناه!

با اینهمه، امام حسین - علیه السلام - رشته های این عذر را از هم گسیخت؛ چه بسان انبیاء و دعوتگران به سوی خداوند، به نصیحت امت پرداخت، خود را به ایشان شناسانید، و حجت را بر آنان تمام نمود.

راویان گویند: وقتی عمربن سعد به مصاف حسین - علیه السلام - آمد و آن حضرت یقین كرد كه با او می جنگند، در میان اصحابش به خطابه برخاست؛ خدای را حمد و ثنا گفت؛ آنگاه فرمود:

[271] آنچه می بینید به سراغ ما آمده است. دنیا دیگرگون گردیده، و


چهره عوض كرده، و نكوئی اش رویگردان شده است. چندان شیره اش كشیده شده [1] كه از آن جز ته جرعه ای اندك، مانند ته جرعه ای كه به جامی فروماند؛ باقی نمانده است جز زندگانیی پست [2] ، چون چراگاهی كه چرندگان را برنجاند.

نمی بینید حق را كه به آن كار نكنند و باطل را كه خویشتن از آن باز ندارند؟!

باید كه مؤمن به دیدار خداوند راغب باشد.

و من، مرگ را جز نیكبختی، و زندگانی با ستمگران را جز رنج و آزار نمی بینم. [3] .

امام - علیه السلام - با كوتاه ترین عبارت واجد رساترین دلالت، هم، به «گذشته» اشارت نمود، و هم، «اكنون» را شناسانید.

حق و وانهادن آن را، و باطل و پایفشاری بر آن را، یاد كرد.

دیدار خداوند را منتهای آرزوی مؤمنان شمرد و ایشان را بدان ترغیب فرمود. از نیكبختی یاد كرد و «زندگانی با ستمگران» را ضد آن قرار داد!

مهمترین مطلب خطبه هم، خاطرنشان كردن دگرگونیی كه در دنیا پدید آمده است و رویگردان شدن نكوئی، بود.

آیا برای شنونده بسنده نیست كه به تفاوت «دنیا» در روز عاشورا، با دنیای پیش از آن توجه كند و بنگرد «دگرگونی»ی پدید آمده در آن چیست، تا عبرت گیرد؟!

گمان می كنم هریك از اجزائی كه امام - علیه السلام - در خطبه ی خود آورده، كافی است تا شنودگان هوشیارانه بدان توجه كنند و - اگر قفل غفلت بر دل نداشته


باشند! - به راه راست بگروند و هدایت یابند.

در بامداد روز عاشورا، امام با یارانش سخن راند:

[272] خدای را سپاس گفت و ستود، آنگاه فرمود: بندگان خدا! از خدا پروا كنید و از دنیا برحذر باشید؛ اگر دنیا برای كسی می پائید، یا كسی بر دنیا، همانا كه پیامبران سزاوارتر به بقا، اولی به رضا، و رضایتمندتر به قضا بودند.

لیك خداوند دنیا را برای فرسودن و اهل آن را برای نابودن آفرید. تازه ی آن، می فرساید؛ ناز و نعمتش، ناپدید می گردد؛ و شادمانی اش، روی درهم می كشد.

این خانه، كفاف گذران روزگار است، و این سرا، ناپایدار.

«و تزودوا فان خیرالزاد التقوی و اتقون یا اولی الالباب» [4] (یعنی: و توشه برگیرید كه بهترین توشه پرهیزگاری است و از من پروا كنید، ای خداوندگاران خردها!).

دنیا را یاد می كند و از آن برحذر می دارد؛ انبیا را یاد می كند تا نشان دهند در اهداف با او همسویند.

از بلاء و فناء و فرسایش و ناپدید شدن ناز و نعمت دنیوی و روترش كردن شادمانی آن یاد می كند؛ باشد كه سخنانش به گوش كوفیان برسد، و در آن نفوذ كند، و ایشان از آنچه بدان روی آورده بودند بازگردند!

و هنگامی كه در میان ایشان گوش شنوائی نیافت، در صبح عاشوراء، به این نیایش روی آورد:

[270] وقتی كه صبح، سواران به جانب حسین بن علی آمدند، دستانش را بالا برد و گفت:

اللهم، انت ثقتی فی كل كرب و رجائی فی كل شدة، و انت لی فی كل امر نزل بی ثقة و عدة، فكم من هم یضعف فیه الفؤاد، و تقل فیه


الحیلة، و یخذل فیه الصدیق، و یشمت فیه العدو، فانزلته بك و شكوته الیك رغبة فیه الیك عمن سواك، ففرجته، و كشفته، و كفیتنیه. فانت ولی كل نعمة، و صاحب كل حسنة، و منتهی كل غایة. [5] .

(یعنی: خدایا! تو در هر اندوهی، تكیه گاه منی، و در هر سختیی، امید من، و در هر آنچه به من رسد تكیه گاه و سازكار؛ چه بسیار غمها كه دل را بشكند، و چاره در آن كم آید؛ دوست در آن تنها گذارد، و دشمن بر آن شادمانه سرزنش كند؛ كه نزد تو آوردم و از آن به تو شكایت كردم، از آن رو كه در باب آن تنها به تو دل بسته و از دیگران بریده بودم؛ پس آن را راندی و زدودی و مرا از آن رهائی بخشیدی؛ پس تو خداوندگار هر نواخت، صاحب هر نیكوئی و منتهای هر خواسته هستی).

در این نیایش شنوندگان به خداوند توجه داده شده اند، و به اتكاء و امید و آرزو و گشایش و زدایش اندوه و رهائی اشارت گردیده است.

دوست از دشمن جدا گردیده و نعمت و نیكوئی و خواسته و مطلوب - كه همانا دیدار پروردگار است - فرایاد آورده شده.

ولی هنگام كه یادآوری - برای قومی كه از خدا غافلند و نابینای ناشنوای ناگویایند - سود نبخشد و نصیحت كارگر نیفتد، نه سخنی را درمی یابند، و نه به چیزی توجه می كنند.

امام - علیه السلام - وقتی دشمنان را گرداگرد خویش یافت و دید كه بر ارتكاب آن جنایت بزرگ مصمم اند و بازنمی گردند، ایشان را از پیدا و پنهان امور باخبر ساخت و آنچه را هم كه واضح بود برای ایشان آشكار و آشكارتر نمود؛ تا عذری برای عذرجویان باقی نماند. راویان گفته اند:

[273] وقتی مردم حسین را احاطه كردند، بر اسبش سوار شد و از ایشان خواست خاموش باشند و سخنش را بشنوند؛ پس خاموش به


سخنش گوش فرادادند. خدای را سپاس گفت و ستود، و بر پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - درود فرستاد؛ آنگاه فرمود:

ای جماعت! مرگ و اندوه بر شما باد!

آیا هنگامی كه سرگشته از ما یاری خواستید و شتابان به یاری شما آمدیم، تیغی را كه در دست ما بوده، بر ما تیز كردید و آتشی را كه بر دشمنتان و دشمنمان افروخته بودیم، بر ما شوراندید، پس بر ضد دوستانتان همداستان شدید و به زبان ایشان یاور دشمنانتان گشتید؟ - بی آنكه دیده باشید كه در میان شما داد بپراكنند یا امیدی در ایشان بسته باشید؛ و بی آنكه ما كاری كرده و در اندیشه ای برخطا بوده باشیم.

وای بر شما! چرا چون ما را ناخوش داشتید؛ - در حالی كه شمشیر در نیام بود، و جان، آرمیده، و اندیشه، ناگشته خوار! - واننهادیدمان؟! بلكه چون پركشیدن ملخهای كوچك [6] به سوی ما شتافتید [7] و چون هجوم آوردن پروانگان به جانب ما هجوم آوردید.

ریم و خارش و بی قراری و خواری باد بر طواغیت امت، و جداماندگان احزاب، و پس پشت افكنندگان كتاب، و جماعتی كه بر گناه گرد آمده و از شیطان به جا مانده، و تحریفگران كلام، و فرومیرانندگان چراغ سنتها، پیوند دهندگان زنا به نسب، و مایه ی اندوه مؤمنان و مسخرگی هوسبازان بی خرد، آنانكه قرآن را پاره پار كردند «لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله علیهم و فی العذاب هم خالدون» (یعنی: بس بد است آنچه برای خود پیش اندیشی كردند كه سرانجام خداوند بر آنان خشم گرفت و جاودانه در عذاب اند) [8] .


آیا اینان را یاری می كنید؟! و ما را تنها می گذارید؟!

آری! به خدا سوگند كه تنها گذاشتن در میان شما معروف است؛ رگ و پی شما با آن آمیخته است و ریشه ها و شاخه هاتان بر آن پیچیده.

شما بیننده را پلیدترین میوه ی درختید و به غصب گیرنده را ناگوارترین نواله!

هان! لعنت خداوند باد بر پیمان شكنان! «و لا تنقضوا الایمان بعد توكیدها و قد جعلتم الله علیكم كفیلا» [9] (یعنی: و سوگندها را پس از مؤكد داشتن مشكنید؛ حال آنكه خداوند را بر خود دران سوگندها ضامن گرفته اید).

هان! آن پلیدكار میان دو چیز پای فشرده: یا تیغ بركشیدن، یا تن به خواری سپردن؛ و چه اندازه خواری [10] از ما دور است!

خداوند و پیامبرش و مؤمنان از آن سرباز زدند؛ و آغوشهای پاك، و زهدانهای پاكیزه، و مردمان گردن فراز، و جانهای والا، و كشته شدن كریمانه را بر عطوفت خواهی لئیمانه برتری می نهند.

هان! من، با این خاندان، روی به پیكار می آورم، هرچند كه شمارمان اندك است و دشمنان بسیار، و یاریگران ما را تنها گذاشته اند!



فان نهزم فهزامون قدما

و ان نهزم فغیر مهزمینا



و ما ان طبنا جبن ولكن

منایانا و طعمة آخرینا [11] .

(یعنی: اگر پیروز شویم، دیریست كه دشمن شكن بوده ایم؛ و اگر بر


ما چیره شوند، شكست نخورده باشیم.

ترس، خوی ما نبوده است، ولی بهره مندی دیگران در گرو مرگ ماست).

هان! آنگاه جز همچند آنكه بر اسبی برنشینند [12] نپائید كه روزگار چون گشتن آسیاسنگ بر شما بگردد و چون برشكافتن استوانه ی آسیابر شكافدتان [13] ؛ این عهدی است كه پیامبر با پدرم نموده.

«فاجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا یكن امركم علیكم غمة ثم اقضوا الی و لا تنظرون» [14] (یعنی: با شریكانتان كارتان را هماهنگ و عزم جزم كنید، سپس در كارتان پرده پوشی نكنید، آنگاه كار مرا یكسو كنید و مهلتم ندهید).

«انی توكلت علی الله ربی و ربكم ما من دابة الا هو ءاخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم» [15] (یعنی: من بر خداوند - كه پروردگار من و پروردگار شماست - توكل كردم؛ هیچ جنبنده ای نیست مگر آنكه او یعنی خداوند حاكم بر هستی آن است؛ پروردگار من بر راه راست است).


اگر در میان شنوندگان این خطبه كسی بود كه همچند ذره ای خیر در وجودش می بود، خواه آن را از رسوم و عادات برگرفته یا از درس یا دین درآموخته باشد، یا صاحب وجدان بیدار باشد، یا كسی باشد كه در امور خویشتن خرد ورزد و بیندیشد، این خطبه او را ارشاد می كرد!

چه، امام - علیه السلام - همه ی این عناصر را به كار گرفته است:

عادات و رسوم مبتنی بر وفای به عهد و احسان متقابل را برانگیخت و به حركت درآورد.

ایشان را به بدبختی و شقاوتی كه احاطه شان كرده بود و غافلانه بدان گرفتار بودند بینا گردانید؛ چه - بی آنكه خود بدانند - زیر یوغ سلطه ی حكومتی كه نه دادگری پیشه ی خود می ساخت و نه آرزوئی می توانستند در آن بست، از پا درمی آمدند.

برایشان شعری حماسی خواند كه پهلوانان عرب با آن مثال می زدند و با زبانزد گویندگان بود!

تباهی و رسوائی این برخورد را از خلال پیشنهادهای آن پلیدكار پلیدكارزاده، برای ایشان روشن كرد تا وجدانشان بیدار گردد و دیده شان بدانچه می كنند و می جویند باز شود؛ بلكه هدایت شوند!

همچنین - با نیرومندترین بیان - خویشتن و تبار و دودمان و همراهان خویش را به ایشان شناسانید؛ همان كسانی كه ایشان را «این خاندان» خواند تا انسجام و هماهنگی و یكپارچگی شان را در حركت و مقصد بیان كند و خاطرنشان سازد اینان كسانی نیستند كه به خواست دشمن تن دهند؛ هرگز!

در خطبه ی خویش از پیامبران و پیامبر اكرم و پدرش یاد كرد و به عنوان شاهد و گواه آیاتی چند برایشان خواند.

آیا این جماعت آیات قرآن را نشنیده اند؟! و اكنون كه امام برایشان می خواند می شنوند؟!

اگر قرآن نخوانده اند، چگونه ادعای اسلام می كنند؟!

و اگر خوانده اند آیا برایشان حجتی تمام تر از آیات قرآن هست؟!


از برانگیزنده ترین ایستارها و مؤثرترین خطبه ها در اتمام حجت، آنست كه راویان نقل كرده و گفته اند:

[275 - 274] حسین بن علی، هنگامی كه سلاح او را به زحمت افكند، گفت: آیا آنچه را رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - از مشركان می پذیرفت، از من نمی پذیرید؟

گفتند: رسول خدا از مشركان چه می پذیرفت؟

گفت: هرگاه یكی از ایشان راه كج می كرد و به سوئی می رفت، از او می پذیرفت.

گفتند: نه.

گفت: مرا بگذارید تا بازگردم!

گفتند: نه.

گفت: مرا بگذارید تا به سراغ تركان [16] روم و با ایشان قتال كنم تا بمیرم. [17] .

آنان بجای این كه در برابر این پیشنهاد نرمش به خرج دهند، بر گمراهی خویش بازماندند و اصرار ورزیدند.

مردی سلاح بر وی كشید و به او گفت: آماده ی دوزخ باش!


حسین علیه السلام گفت: نه، كه - اگر خدا بخواهد - آماده ی رحمت پروردگار گرامی و بزرگوارم و شفاعت پیامبرم - صلی الله علیه و آله و سلم - می باشم.

این از یكسو منتهای ددمنشی و درنده خوئی سپاه كوفه است، ولی از دیگر سو، منتهای مقصود است در اتمام حجت برایشان، از جانب امام حسین - علیه السلام.

امام - علیه السلام - با این پیشنهادها، هم میزان سنگدلی اینان را هویدا ساخت و هم نادانیشان را به سنت پیامبر كه مدعی انتساب به آن و دفاع از آن بودند.

هریك از گزینه های پیشنهادی را با كلمه ی نفی - «نه» - رد كردند و البته سومین گزینه را - هرچه بوده باشد - جز با سلاح پاسخ نگفتند! [18] .

كسی كه از وجدان بیدار و ضمیر آگاه و انسانیت برخوردار باشد، چنین رفتاری نمی كند؛ تا چه رسد به كسانی كه مدعی انتساب به دین رحمت و صلح و حق و عدالت - یعنی: اسلام -اند!

پیشنهادهای امام حسین - علیه السلام - میزان دوری امت مسلمان را از دین اسلام، در زمانی كه هنوز نیم قرن - یعنی تنها پنجاه سال! -، از وفات پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - نگذشته است، نیك هویدا می سازد!

مسلمانن ژرفای تعالیم كرامند اسلام را درنیافته و از روح جاهلیت اولی كه در جانهاشان نهفته بود، خالی نشده بودند؛ هنوز با آن روحیه حركت می كردند و هنوز عادات و رسوم جاهلیت - در گرایش به خونریزی، پرده دری، خیانت به


وعده ها، پیمان شكنی، عهدگسلی و هتك حرمت - نفوسشان را آكنده و در عقولشان لانه گزیده بود!

امام حسین - علیه السلام - روشن كرد كه مسلمانان در آن روزگار تا مرز فرمانبری از حاكمان در نافرمانی خداوند، و تا حد خواری و سرسپردگی و اطاعت از صاحبان قدرت - بخاطر دلبستگی به حیات دنیوی -، زیردست حكومتگران قرار گرفته اند؛ حال در شخصیت و رفتار و كردار و گفتار و اندیشه ی این حاكم، هراندازه شناعت و قباحت و فساد و جور و فرومایگی و ددمنشی باشد، گو باش!!

اینها همه، رد و نقضی بسنده است بر نظر كسانی كه می گویند: امت در تعیین سرنوشت سیاست بنیادینی كه با دین و دنیای مردم در پیوند است و جان و مال و آبروی خلق بر آن استوار می گردد، نوعی «عصمت» دارد!

امام حسین - علیه السلام -، با سخنرانیها و موضعگیریها و شهادت خویش، نشان داد كه این امت مسلمان، پس از پنجاه سال، حقائق روشنی را كه بر او عرضه می شود درنمی یابد و درك نمی كند، و تا حد دست یازی به قتل نواده ی پیامبر امت و به اسارت گرفتن دختران و خاندان او، در نادانی فرورفته است!

وقتی فهم و دریافت امت، پس از گذشت پنجاه سال از حكومت خلفا به نام اسلام، و برغم سالهای پیاپی كه مفاهیم اسلامی در قالب قرآن و سنت و سیرت اصحاب دین پیش چشم و گوش امت بوده است، در این پایه ی نازل از جهل و تباهی و انحطاط و ددمنشی باشد - كه خود عین «فقدان فهم و دریافت» به شمار می رود -، حال این امت، پیش از پنجاه سال معلوم است!؛ یعنی: همان سال كه پیامبرشان - صلی الله علیه و آله و سلم - درگذشت، و ادعا می شد كه امت در آن زمان در نصب خلیفه ای برای خودشان اجماع نمودند - تازه اگر این اجماع صورت پذیر باشد و ثابت گردد! -، تا آن خلیفه در مقامی جلیل و مقدس و با اهمیت، یعنی مقام پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم -، قرار گیرد!

وقتی امت در عصر حسین - علیه السلام -، در پنجاه سالگی خویش، به پایه ای از فهم و دریافت نرسیده كه بداند كدامین رفتارهای خلیفه و والیان، یعنی


یزید و ابن زیاد، سبب می شود دست رد به سینه ی ایشان بزند، از خط مشی ایشان دوری گزیند، كرانه گیرد و از كرداهاشان بیزاری جوید؛ بلكه چندان نادان و گمراه است كه ایشان را در حد دست یازی به قتل سرور جوانان بشت و نواده ی پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - اطاعت می كند!، چنین امتی چگونه، پنجاه سال پیش، در زمان خردی و درست پس از وفات پیامبر، می تواند در انتخاب جانشین برای آن حضرت بر صواب و پیرو راه راست باشد؟!

اثبات این حقیقت كوبنده، یكی از نتایج اقدام امام حسین - علیه السلام - به اتمام حجت در روز عاشورا بود!

آثار كوششهای امام علیه السلام - در سخنرانی اش هرچه بوده باشد، این مسلم است كه زمین از حجت خالی نمی ماند و از میان آن جماعت انبوه غرقه در نادانی، افرادی برخاستند كه فریادهای حسین - علیه السلام - را دریافتند؛ وجدانشان، بیدار، و چشم دلشان، باز شد.

در پایان حدیث طرح پیشنهادهای سه گانه ی امام - علیه السلام - و مواجهه ی سپاه كوفه با این پیشنهادها از طریق نفی و سلاح، آمده است:

[ص 220] قریب به سی مرد از اهل كوفه با عمر بودند؛ گفتند: پسر دخت رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - سه راه به شما پیشنهاد می كند، ولی هیچیك را نمی پذیرید؟!

آنگاه به حسین پیوستند و در ركاب او جنگیدند.

اینان، رساترین حجت بر همه ی این جماعت بودند؛ سخنشان نشان داد كه گفتار حسین به سپاه كوفه رسیده است، ولی حب دنیا، غرور جاهلی، و چشمپوشی از حق، بر دلهاشان زنگار زده و ازین روی هدایت نمی شوند.

آیا - پس از اینهمه - سزاوار است كه گفته شود این جماعت امت رسول خدا، حضرت محمد - صلی الله علیه و آله و سلم -، است، و به دین او - یعنی: اسلام - ایمان دارد، و می خواهد به بهشت درآید؟!

یكی از ایشان به این تناقض اشارت كرده و گفته است:


[323] اگر در میان كسانی بودم كه حسین را كشتند، و آنگاه به بهشت درآورده می شدم، از این كه به چهره ی پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - بنگرم، شرم می كردم.

اگر با صراحت سخن نگفته، سبب آنست كه چنین فرضی در محیطی طرح می شود كه در آن بعید نمی دانند قاتل حسین - علیه السلام - به بهشت درآید!

این، یكی از وجوه فرولغزیدن در گمراهی، واماندگی در فهم، فقدان دریافت، و دوری از اسلام است!

وقتی - چنانكه قرآن می گوید - «و من یقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فیها» [19] (یعنی: هركه مؤمنی را از روی عمد بكشد جزای او دوزخ است و جاودانه در آن باشد)، چگونه ممكن است كشنده ی حسین - كه سرور جوانان بهشت است - به بهشت درآید؟!


[1] مولف محترم معتقدند كه در جمله ي «استمرت حتي لم يبق منها الا صبابة»، «استمرت» را بايد از «استمراء» خواند، نه «استمرار». ما نيز متن اسب با خوانش ايشان ترجمه كرده ايم..

[2] در متن «خسيس عيش» است كه به «زندگانيي پست» ترجمه كرديم و در مختصر تاريخ دمشق ابن منظور، «حشيش علس» آمده.

[3] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (46 / 7).

[4] س 2 ي 197.

[5] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (146 / 7).

[6] در متن، «الدنيا» آمده كه گويا مصحف «الدبا» باشد. ترجمه بنابر «الدبا» است. نيز نگر: تحف العقول، ص 241، و: احتجاج، 97 /2.

[7] در متن: «استصرعتم» - كه گويا دگر گشته ي «استسرعتم» باشد. ترجمه ي ما بر اين اساس است.

[8] س 5 ي 80.

[9] س 16 ي 19.

[10] در نسخه اي بجاي «الذلة» كه به «خواري» ترجمه كرديم، «الدنية» آمده است.

[11] اين دو بيت علي الظاهر از فروة بن مسيك مرادي است و امام - عليه السلام - بدانها تمثل فرموده اند.



نگر: ترجمة الامام الحسين عليه السلام من كتاب بغية الطلب...، ص 79 و 80؛ و: ديوان اهل البيت عليهم السلام، ص 423 و 424.

[12] عبارت اصلي اين است: «... لا تلبثون الا ريثما يركب فرس» اين «ريثما يركب فرس» 0 / همچند آنكه بر اسبي برنشينند)، شايد به طور عام كنايه از سرعت و قلت زمان مورد نظر باشد. شايد هم چنان كه مرحوم شيخ فضل علي قزويني خاطرنشان كرده معناي دقيق تري در آن نهفته باشد. به گفته ي وي اسب تنها پس از گذشت سه سال از عمرش قابل سوراي مي شود و در حدود چهارسالگي سواري كامل بر آن ممكن است. ظهور مختار سه سال پس از شهادت امام - عليه السلام - بود و چهار سال از شهادت آن حضرت مي گذشت كه مختار يزديان را عقوبت كرد و به مجازات رسانيد. نگر: ترجمه الامام الحسين عليه السلام من كتاب بغية الطلب...، ص 80.

[13] «روزگار چون...» را در ترجمه ي «تداربكم دور الرحاء، و يفلق بكم فلق المحور» نوشتم؛ هرچند ترجمه مظنون و مشكوك است و صراحتا بايد بگويم معناي دقيق اين عبارت عربي روشن نشد. شايد معنا همان باشد كه ما نوشته ايم. شايد از بن ضبط عبارت نادرست باشد.

در نقل لهوف، «تدور بكم دور الرحي و تقلق بكم قلق المحور» (يوم الطف، ص 29) آمده كه ظاهرا مي توان چنين معنا كرد: «روزگار چون گردش آسياسنگ به گردش آوردتان و چون لرزش و اضطراب استوانه ي آسيا به لرزش و اضطراب افكندتان».

[14] سوره ي يونس: 71.

[15] س 11 ي 56.

[16] مراد امام - عليه السلام -، تركاني هستند كه در آن روزگار در شمار دشمنان و محاربان مسلمانان قرار داشتند و مسلمانان در نقاط دوردست با آنان مشغول به جنگ بودند. در دعاي بيست و هفتم صحيفه ي سجاديه (ع) هم از «تركان» به عنوان يكي از گروههاي مشرك دشمن مسلمانان ياد شده است.

[17] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (146 / 7)

دو روايتي كه ابن عساكر روايت كرده مشتمل بر «راه طلبيدن امام به سوي يزيد» است ولي روايتهاي صحيح از چنين مطلبي تهي است، بلكه از عقبة بن سمعان روايت شده است كه گفت: «از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا با حسين همراه بودم و در هيچ حال از او جدا نشدم، باري از او نشنيدم كه بگويد: مرا بگذاريد تا به سراغ يزيد روم». نگر: تاريخ دمشق، ترجمة الامام الحسين عليه السلام (ص 220 هامش) تازه اين در حالي است كه اگر «راه طلبيدن به سوي يزيد» بر گزينه اي ديگر افزوده شود، در مجموع چهار گزينه خواهند شد! ولي متن تصريح مي كند كه گزينه ها سه مورداند!!

حاشيه ي سپسين را نيز ملاحظه فرمائيد.

[18] راويان در اين كه سومين گزينه ي پيشنهادي امام حسين - عليه السلام - چه بوده است ناهمسخن اند. بيشترينه شان گفته اند آن حضرت به آنان پيشنهاد كرد كه به شهر نياي خود، يعني پيامبر، بازگردد ولي با سلاح به او پاسخ گفتند. در مقابل، امويان پيشنهاد ديگري سرهم كرده و بر ساخته اند بدين مضمون كه آن حضرت به سراغ يزيد برود و دست در دست او بنهد يا از نظر او مطلع شود! اما همين كه با سلاح بدين گزينه پاسخ گفتند نشان مي دهد پيشنهاد رفتن به سراغ يزيد، دروغين و مجعول است؛ چون اين پيشنهاد، به معناي تسليم شدن و به چنگ آنان افتادن بود؛ حال، چرا نبايد آن را بپذيرند؟! و با سلاح بدان پاسخ بگويند.

[19] س 4 ي 93.